لالایی. چند وقتیه مدام به آهنگ‌هایی با این نام برمی‌خورم. بی هیچ قصد و هدفی. انتهای همه جست‌وجویم برای پخش کردن یک آهنگ منتهی به همین می‌شود. لالایی دریا دادور، لالایی حسین علیزاده و. .چرا ؟ نمی‌دانم!

احساس می‌کنم شرحه شرحه از فراق مولانا را بیشتر از هر وقت دیگری درک می‌کنم. اما نه فراق یار. فراق جاهایی که قلب، روح، عاطفه، روان و مغزم آنجاست اما حضورم نه! همزمان به بخشی از وجودم فکر می‌کنم که در خانه پدری در حال زندگی آرام و ساکت و بی دغدغه با خانواده است و بخش دیگرم در تهران در حال زندگی در ماوای آرامش بخشش است که به تازگی کشفش کرده و دوستانی(دوستی) که از همزیستی با وی به آرامش روانی می‌رسد. اما "حضور"م کجاست؟ هیچ‌جا! دقیقا جایی که نباید باشم؛ این می‌شود که مدام در تکاپوام برای  بردن این حضور به منزلگاهی که شان‌ش را دارد. اما بازهم مگر آنجا جای درستی است؟ خطای محاسباتی صورت گرفته. (فی الواقع احساسات خطای محاسباتی است) از لحاظ عملی ممکن نیست حضور و اشتیاقم در یکجا جمع شوند. رنج ابدی‌ای که هیچ وقت قرار بر تمام شدنش نیست. انسان، یتیم ِ پرتاب شده در زمان و مکان(آلبر کامو)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزهای (نمیدونم چجوری ؟) درمان اعتیاد و گروه درمانی لژیون مسعود غفاری تاسيسات بدادم برس Mojtaba Ghorbani اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه نمایندگی بیمه عمر و تامین آتیه میرزامحمد فلاشینگ نمای ساختمان دیزاین برتر پرورش قرقاول